ترجمان

ساخت وبلاگ
رفتیم اردو. اردو برای ما معلم ها مثل برخی جاهای دیگر نیست که لباس اتوکشیده بپوشیم، و با ماشین اداری و راننده برویم یک شهر دیگر و یک بسته تحویل دهیم یا یک جلسه شرکت کنیم، و اقامت و پذیرایی و برگشت همراه با دریافت حق ماموریت. ما از این سوسول بازی ها نداریم. ما یک آیین نامه داریم با انواع محدودیت و تهدید درباره ی اردو. آیین نامه ای که بیشتر برای اردو نبردن است. برای ترساندن و پرهیز از اردو. و گرنه اگر اردو خوب است و اثر آموزشی و تربیتی دارد که باید حمایت و کمک کرد. پس اولین دیوانه گی را زمانی مرتکب می شویم که تحت تاثیر اصرار دانش آموزان و برای دلِ آن ها و آموزش و تربیت شان به اردو یا بازدید تن می دهیم. لباس اتوکشیده نداریم. اردو مسئولیت است و استرس و اضطراب و برنامه و تلاش. ماشین و راننده نداریم و باید بگردیم خوبش را خودمان انتخاب کنیم و پولش را از این ور آن ور جور کنیم. کسی پولی برای اردو در آموزش و پرورش کنار نگذاشته. پول اردو را خانواده ها می دهند. خانواده هایی که بقیه ی خرج مدرسه را هم می دهند. وقتی سرپرست یا مربی اردو می شویم، و مسئولیت می پذیریم و با برنامه و استرس می رویم و خسته برمی گردیم حق ماموریتی دریافت نمی کنیم. یک پاکت یا جلسه ی ولو خیلی مهم اهمیتش بیشتر است یا 140 دانش آموز را اردو بردن. صد و چهل جسم و جانِ عزیز و شریف را به سلامت و با عزت و کرامت و کار آموزشی و تربیتی بردن و برگرداندن. بابت اردوی دیروز هنوز خسته ام. خسته و بی رمق. با بچه ها بازی کردیم، و کتاب خواندیم و آموختیم و خوش گذراندیم. دیشب پاشنه ی پایم تا صبح درد می کرد از بس از این طرف به آن طرف می رفتم، و مراقب بودم. معلم های بچه ها هم پابه پای من می دویدند. همه خسته شدیم به خاطر بچه ها. ترجمان...ادامه مطلب
ما را در سایت ترجمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maher123o بازدید : 27 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 19:02

رفتم از نانوایی نان بخرم. نفر جلوی من ده تا نان خرید و پلاستیک خواست. نانوا گفت: "نداریم. پلاستیک ها تمام شده' href='/last-search/?q=شده'>شده". مرد، نان ها را روی دست برد. من به نانوا گفتم: "از من می شنوی دیگر پلاستیک نخر". گفت: "آره والله. دیگر نمی صرفد". گفتم: "بگو پلاستیک نداریم تا مردم یا پارچه بیاورند یا روی دست ببرند. پلاستیک، دشمن محیط زیست است".خواب های وحشتناکی دیدم. آن قدر که تا صبح پَکَر بودم. در یکی دست هایم را نشسته بودم. در یکی توی حیاط مدرسه بودم؛ بی ماسک. به صورتم دست کشیدم. چاله چوله های صورتم را که لمس کردم وحشت کردم. دویدم سمت ماشین و از داشبورد ماسک برداشتم ولی لَک بود. دنبال ماسک دیگری گشتم. خواب های وحشتناکی بود.محمد کلاس اولی مان می گوید: "چهره ی معلم ام یادم رفته. چه طوری بود"؟ یک دایرة المعارفِ مصورِ "بدن انسان" در خانه داریم به اضافه ی یک دایرة المعارف "خردسال". استفاده از این دو کتاب در دوران کرونا در خانه ی ما زیاد شده. پسرها زیاد به این دو کتاب سر می زنند. عکس های اش را می بینند، درباره ی عکس ها از ما توضیح می خواهند، مطالبِ کتاب های درسی را توی آن جست و جو می کنند. دایرة المعارف ها پرکاربرد شده اند. بخشی از بار آموزش را در جای خالی مدرسه به دوش گرفته اند. رنگ و لعابِ دایرة المعارف ها فرهادِ چهار ساله ی مان را هم گرفته. فرهاد در عکس های بدن انسان غرق می شود. او حالا جای مثانه و کلیه و معده را می داند. خدمتِ سربازی، کتابدارِ یک کتاب خانه ی دانشگاهی بودم. خلوتی پیدا می کردم با کتاب های مرجع و دایرة المعارف ها سرگرم می شدم و لذت می بردم. این لذت تا آن جا پیش رفت که کارگاهی برای دانش جویان برگزار کردم برای آشنایی با کتاب های مرجع و شیوه ی استفاده از آن ها.http://www.etemadnewspaper. ترجمان...ادامه مطلب
ما را در سایت ترجمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maher123o بازدید : 101 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 2:35

کتابی از آشنایی به دستم رسید. آشنایی که ساعت فروشی دارد و در طبقه ی بالای مغازه اش پیرمردی است که نمره های کنده ی ساعت مرا می چسباند. و نمره های ساعت من هر دو سه ماهی می کَند و می رود لای عقربه ها و ساعت را از کار می اندازد. کتاب "بیچارگان"، نوشته ی "فیودور داستایفسکی" ترجمه ی "خشایار دیهیمی" نشر "نی". بیچارگان، رمانی است که با نامه نگاری شکل گرفته. یک نفر نامه می نویسد و دیگری پاسخ نامه را. نامه نگاری ما را کامل در جریان ماجرا قرار می دهد. در جریان زندگی. نامه نگاری خودش زندگی است. آدم در نامه کم کم به عمق خودش می رسد. دو شخصیتِ نامه نگارِ رمان داستایفسکی آدم های عمیقی هستند که نامه نگاری می کنند یا نامه نگاری آن ها را عمیق می کند. بیچارگان، رمان خوبی است. شرح روزهای بی پولی و بیچارگی. شاید شرح این روزهای ما. رمان برای این روزهای ما خیلی آشناست. از حرف ها و صحنه ها متعجب می شویم چون خیلی شبیه ماست. بیچارگی را عمیقا معنا می کند. اگر بیچارگی باعث شده سطحی نگر و بی حوصله شوید این کتاب را بخوانید تا به عمق و لذت بیچارگی دست یابید.این نوشته در روزنامه ی اعتماد: https://www.etemadnewspaper.ir/fa/Main/Page/1879/10/%D8%AC%D8%A7%D9%85%D8%B9%D9%87 ترجمان...ادامه مطلب
ما را در سایت ترجمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maher123o بازدید : 97 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 2:35

کتاب خانه ی مدرسه پویا شده. بچه ها روزی سی چهل کتاب از امانت می آورند، و روزی سی چهل کتاب دوباره امانت می رود. من زنگ تفریح اول را که می زنم؛ می ایستم توی راهرو و صدا می زنم: "بچه ها، کتاب ها را بیاورید". چند دقیقه ی بعد دست و بالم پرِ کتاب می شود. زنگ تفریح دوم پیش از زنگ، نام بیست کتاب را که گل چین کرده ام توی دفتر می نویسم، و کتاب ها را می چینم روی سکوی کنار حیاط مدرسه. بچه ها از راهرو که بیرون می آیند، کتاب ها را می بینند، و کتاب برمی دارند، و من جلوی نام کتاب، نام امانت برنده را می نویسم. برخی هم از کمدِ بازِ کتاب خانه، کتاب برمی دارند، و می آورند تا یادداشت کنم. مدرسه ی مان کوچک است، و کتاب خانه کمدی است در کنار راهرو. مدیر، سال های پیش، کتاب های خوبی برای مدرسه خریده و منتظر بوده کسی آن ها را به دانش آموزان برساند، که امسال من این کار را می کنم. کمدِ کتاب خانه دیگر تقریبا از کتاب خالی شده. چندی دیگر کتاب ها برای بچه ها تکراری می شود، و باید به فکر خرید کتاب تازه باشیم. من منابع خوبی برای این کار دارم. برنامه ی موسیقی و رقص محلی در مدرسه خوب گرفته. گاهی برای شادی دانش آموزان، زنگ تفریح با لب تاب و اسپیکر قدیمی، موسیقی محلی می گذارم، و دانش آموزان در حیاط مدرسه دستی بلند می کنند. امروز دیدم بچه ها چه قدر خوب و هماهنگ شده اند. همه یک حلقه ی بزرگ زدند دور حیاط. مدیر و معلم ها هم آمدند. مجلس خوبی شد. آخر مجلس که لب تاب را جمع می کردم عده ای از دانش آموزان از من خواستند یک برنامه ی منظم برای موسیقی و رقص داشته باشیم. قول یک شنبه و سه شنبه را از من گرفتند. ده دقیقه یک شنبه، ده دقیقه هم سه شنبه. به مدیر گفتم: "یک برنامه به برنامه های مدرسه اضافه شد". استقبال کرد. گفت: "برای هم ترجمان...ادامه مطلب
ما را در سایت ترجمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maher123o بازدید : 108 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 2:35

هیات امنای مجتمع مسکونی مان ترکانده. یک ماه نشده روی کار آمده شارژ را دو برابر کرده و کلی جنگ و دعوا راه انداخته. هیات امنا دو دسته اند. سه به دوی اند و دنبال سه به دو کردن . حالا این دو دسته به جان ه ترجمان...ادامه مطلب
ما را در سایت ترجمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maher123o بازدید : 121 تاريخ : دوشنبه 21 مهر 1399 ساعت: 20:46

علایق و استعدادهای دانش آموزان هنرستان فرق می کند. امروز که سر کلاس دوازدهمِ برقِ صنعت، سرِ صحبت را با آن ها باز کردم فهمیدم. از آن ها خواستم کار مورد علاقه ی شان را بگویند. اولین نفر گفت: "خوانندگی" ترجمان...ادامه مطلب
ما را در سایت ترجمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maher123o بازدید : 133 تاريخ : دوشنبه 21 مهر 1399 ساعت: 20:46

برای دانش آموزان هنرستان کتاب می خوانم. قصه ای از روی کتاب برای شان می خوانم. قبلن کتاب دست بچه ها می دادم. چند تا کتاب خوب دارم که بین دانش آموزان پخش می کردم و نیم ساعتی همه با هم کتاب می خواندیم. ا ترجمان...ادامه مطلب
ما را در سایت ترجمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maher123o بازدید : 115 تاريخ : دوشنبه 21 مهر 1399 ساعت: 20:46

وقتی با یک گربه تصادف می کنید فرارنکنید. کسی را به خاطر تصادف با گربه دستگیرنمی کنند. ماشین را کناری بزنید و پیاده شوید. مردم شما را شماتت نمی کنند. خواهید دید که برخی همدلانه خواهند گفت گربه نُه تا ج ترجمان...ادامه مطلب
ما را در سایت ترجمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maher123o بازدید : 183 تاريخ : سه شنبه 2 ارديبهشت 1399 ساعت: 12:44

محمد، موقع خواب، قصه ی ترسناک خواست. علی گفت: یک مامان بزی بود که دو تا بچه داشت. یکی از بچه های اش را گرگ خورده بود.از فرهاد سه ساله ی مان می خواهم قصه بگوید. قصه را درخشان آغازمی کند: یک کمد بود که ترجمان...ادامه مطلب
ما را در سایت ترجمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maher123o بازدید : 175 تاريخ : سه شنبه 2 ارديبهشت 1399 ساعت: 12:44

مجله ی "جهان کتاب" خیلی خوب است. جهان کتاب ماهنامه ای است با روش خبری، آموزشی و اطلاع رسانی. ناشر آن موسسه ی فرهنگی، هنری جهان کتاب است، صاحب امتیاز و مدیر مسئول طلیعه خادمیان، زیر نظر مجید رهبانی و ف ترجمان...ادامه مطلب
ما را در سایت ترجمان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maher123o بازدید : 165 تاريخ : سه شنبه 2 ارديبهشت 1399 ساعت: 12:44